نویسنده: دکتر محمود نجم آبادی
نویسنده: علی اکبر دانا سرشت (صیوفی)



 

نخستین حسی که حیوان با داشتن آن حیوان می شود حس لمس است، همین طور که عقلاً جائز و امکان پذیر است که هر ذیروحی قوای نباتی را که عبارت است از غاذیه، نمو و رشد و تولید مثل جز نیروی غاذیه از دست دهد و باز هم آن ذیروح باقی بماند و عکس آن جائز نیست، حال لمس در قوای حیوانی نیز چنین است که حیوانی می تواند از قوای حیوانی خود که عبارت از حواس پنج گانه است جز لامسه را از دست دهد و باز هم در صحنه حیات پایدار بماند، اما همین که لامسه از دست رفت حیوان خود به سرعت و شتاب راه زوال می پیماید؛
«چون حس لامسه پیشروی قوای نفس است باید به اموری که ترکیب حیوان را فاسد می کند دلالت کرده و صلاح حیوان را حفظ کند؛
«ذائقه اگر چه دلالت بر مطعومات دارد که زندگی حیوان بسته به آن است ولی باز رواست که حیوان ذائقه را از دست داده و هم چنان باقی بماند و حواس دیگر او را به جلب غذای موافق و اجتناب از نظرات راهنمائی کند ولی از هیچ یک از حواس دیگر بر نمی آید که کار لامسه را انجام دهد مثل این که دلالت کنند هوای مجاور ما به اندازه ای گرم است که سوزنده می باشد یا به اندازه ای سرد است که ما یخ خواهیم بست تا از آن بپرهیزیم؛
«مزه ی اغذیه فقط برای خوش آمدن از غذا می باشد از اینجاست که بسیار روی می دهد برای آفات عارضه، ذائقه حیوان باطل شود ولی حیوان زنده بماند».
1- آیا حرکت هم برای حیوان مانند حس لامسه ضروری است که نمی تواند حیوانی بدون حرکت باشد؟
«مشهور این است که جانورانی مانند صدف ها حرکت ندارند یا آن که دارای حس لمس هستند ولی باید دانست که حرکت ارادی دو بخش است:
الف- حرکت انتقال و رفتن از مکانی به مکان دیگر؛
ب- حرکت انقباض و انبساط برای اعضای حیوان که جسم حیوان با این حرکات نقل مکان نمی کند و بعید به نظر می رسد که حیوانی باشد دارای حس لامسه ولی نیروی حرکت نداشته باشد زیرا چگونه و به چه راه می توان فهمید که حیوانی دارای لامسه است تا این که نبینیم از پاره ای محسوسات متنفر و مشمئز می شود و نسبت به دسته ای از محسوسات تمایل و شوق می یابد؛
«ما صدف ها را می بینیم که میان جلد خویش دارای حرکت قبض و بسط و پیچ و خم و کوتاه و دراز شدن هستند و با مجموع این حرکات از جای خود منتقل نمی شوند و از این جا می فهمیم که این حیوانات چون محسوس خود را ادراک می کنند این حرکت ها برای آن ها پیدا می شود. بهتر آن است که هر حیوانی که لامسه دارد نوعی هم حرکت ارادی داشته باشد اعم از این که این حرکت برای کل حیوان باشد، که از جائی به جای دیگر رود یا برای جزئی از آن که موجب انتقالی نشود؛
«بر گردیم به بحث در لامسه و گوئیم: هر حالتی که با بدن تضاد دارد وقتی بدن به آن حالت مستحیل شد آن را درک می کند ولی اگر این حالت در بدن جا گیر و مستقر گشت و کالبد به آن خو گرفت دیگر آن حالت احساس نمی شود و علت این امر آن است که احساس نوعی از انفعال حسی با هول شیئی یا زوال شیئی تحقق می یابد. پس اگر حالتی در بدن جاگیر و مستقر شد دیگر از آن انفعالی پیدا نمی گردد از این جاست که آدمی حرارت تب لازم را احساس نمی کند اگر چه از تب های متفاوت بیشتر باشد».
2- حس لامسه دارای اختصاصاتی است که درد دیگر حواس نیست.
«اولین خاصیت حس لامسه آن است که درد و آسودگی از درد را که ادراک می کند محل این ادراک در خود آن است مثلاً تألم از یک دمل که در تن ما پیدا شده و آسایش از درد آن پس از آن که این دمل سر باز کرد و ریم آن بیرون ریخت، هر دو از خود حس لامسه است ولی ادراک چشم چنین نیست؛
«چشم لذت و المی را که از دیدنی ها می برد جای آن در جان است و آن روح ما می باشد که از مناظر زیبا یا زشت، در دوران جسم شادمان یا غمناک می گردد و گوش هم در ادراک مسموعات چنین است؛
«لذتی را که گوش از آوازهای خوش می برد و رنجی را که از صداهای کریه می یابد، هر دو در روح است اما اگر بانگ رعد به گوش رسید و آن را دردناک ساخت یا نوری شدید به چشم تابید و آن را آزار رسانید، این نوع درد مربوط به حس لامسه گوش و چشم است و با زوال این رنج و درد لذت و راحت در حس لامسه پیدا می شود حال ادراک شامه و ذائقه نیز مانند لامسه است؛
«پس از حواس پنج گانه ما ادراک، چشم، گوش مجردتر از ادراک سه حس دیگر است؛
«دومین خاصیت لمس این است که با اشیاء خارجی که دارای کیفیاتی هستند بی هیچ واسطه ای تماس می جوید و به آن کیفیات مستحیل می شود و همین که استحاله یافت احساس حاصل می شود و اعصاب لامسه، هم مودی هستند و هم قابل حس و حال آن که عصب های باصره تنها مودی صورت محسوس می باشند؛
«اعصاب دو قسمند: مصمت و مجوف یعنی توپر و میان تهی و دو عصب چشم که به شکل صلیب یکدیگر را در مجمع النورین قطع می کنند، تنها مودی صورت محسوس هستند و صورت را به این محل می رسانند تا ادراک شود و خود قابلیت اخذ صورت را ندارند و آن چه صورت محسوسی را پذیرفته، رطوبت چشم است که چون مانند تگرگ سرد و خنک است و برد به نام یافته؛
«شامه هم تا هوائی نباشد که بو در آن انتشار یابد نمی تواند مشموم خود را درک کند؛
«ذائقه هم تا رطوبت لعابی نباشد که متکیف به طعم مطعوم شود و ادراک حاصل نمی گردد؛
«سامعه نیز هوائی نباشد که تموجات حاصله از کندن و کوبیدن را بپذیرد و این تموجات را به گوش برساند، صورت ادراک نمی شود».
3- آیا حس لامسه بدون وساطت کار خود را انجام می دهند؟
«سومین خاصیت لمس آن است که این حس همه پوست بدن را فرا گرفته و قسمتی از بدن برای این کار تخصیص نیافته و علت آن است که چون حس طلیعه ای است که باید واردات بر بدن را بررسی کند که اگر به هر عضوی این واردات برسند در قوام شخص مفسده ای بزرگ ایجاد می کنند. از این رو در خلقت لزوم یافت که تمام سطح کالبد یا شبکه، لامسه پوشیده شود و چون حواس دیگر اشیاء را بی آن که تماس با آن ها یابند حس می کنند، پس کفایت می کند که آلت یک عضو باشد تا چون از محسوسی خبر یافتند که ضرری به دنبال دارد نفس را آگاه سازند که از آن بپرهیزد و تن را از جهت آن محسوس بر کنار دارند. ولی اگر لامسه در تمام سطح بدن گسترده نبود و یک عضو برای آن تعیین شده بود، نفس خطرهائی را که به بدن رو می آوردند نمی دانست کدام است».
4- آیا لامسه یک قوه است یا بیشتر؟
«نزدیک به یقین آن است که قوای لمس متعدد هستند که هر یک از آن ها یک نوع تضاد را درک می کند در نتیجه تضادی که میان سرد و گرم است غیر از تضادی است که میان جسم سبک و سنگین است و هم چنین تضادی که میان زبر و نرم است غیر از تضادی است که میان تر و خشک است چون ادراکات مذکور افعال اولیه نفس هستند. پس، در آفرینش واجب آمد که قوه ای خاص برای آن ها باشد ولی چون این قوی در آلات حس تساوی تقسیم شده از این رهگذر همه قوای گوناگون یک قوه احساس می شود چنان که اگر حس لامسه و ذائقه در همه سطح بدن گسترده بود انسان تصور می کرد که این دو قوه یکی است ولی چون در غیر از جرم زبان، که این دو نیرو با هم هستند، در بقیه بدن از هم جدا شده اند از اختلاف آن ها محسوس است چنین گمانی نمی رود؛
«قوای متعدد لامسه چون در تمام بدن با هم هستند انسان تصور می کند که یک قوه است و حال آن که چهار قوه هستند و هشت محسوس دارند که عبارت از دو طرف تضاد مورد ادراک آن هاست».
ابن سینا مانند ارسطو به اصالت جهان مادی اعتقاد داشته و گرایش ذهنی او به واقعیت عالم محسوس بوده و هم چون افلاطون این جهان را سایه و عکس عالم مجردات نمی دانسته و چنین به نظر می رسد از این رهگذر در آن چه جنبه مادی داشته بهتر از معانی مجرد تحقیق کرده و آراء و افکار او چه در پزشکی و چه در روان شناسی بسیار ارزنده و در خور هزار آفرین است.
می توان به گفته های شیخ درباره ی اهمیت لامسه افزود که خطای باصره را هم که چوب یا قاشق فرو رفته در آب را شکسته می بنیم یا احساس لمس این خطا از بین می رود.
«اهمیت این حس تا آن اندازه است که فیلسوف فرانسوی کندیاک(1) تنها راه ادراک جهان خارج را این حس دانسته و امروز هم یکی از مکاتب فلسفی از عقیده ی این حکیم پیروی می کند. و چگونه می توان از نتایج عملی این بحث غافل ماند با آن که بانوئی کر و لال را با استفاده از حس لمس او حروف برجسته ای ساختند و او را عالمی به جامعه تحویل دادند و امروز کوران بدین وسیله با سواد می شوند.
«تامسطیوس(2) که ابن سینا او را از همه مفسران قدیم ارسطو فاضل تر شمرده بنابر نقل ابن رشد چنین گفته است:
«لامسه بی وساطت هوا نمی تواند محسوسات خود را درک کند و هوا برای ادراک آن لازم است. چنان که آب برای زندگانی ماهی ضروری است. ابن رشد می گوید: از سخن حکیم بیش از این استفاده نمی گردد که هوا شرط ادراک لامسه است نه آن که واسطه ای باشد که صورت محسوس را بپذیرد و به حاسه برساند.
«آری میان این که بگوئیم در خلاء (تهی) نیز می توان لمس کرد: به طور کلی آیا احساس در خلاء صورت می پذیرد و بعداً به حاسه برساند فرق بسیاری است (نقل از ابن رشد).
«ارسطو و پیروانش می گفتند طبیعت از خلاء گریزان است و آن را محال می شمردند ولی در فلسفه و کلام اسلامی دانشمندانی معدود خلاء را ممکن می شمردند که از آن جمله است. ابوالبرکات بغدادی در کتاب معتبر و امام فخر رازی در اربعین و بیان دلائل طرفین که خود بحثی جداگانه است».

پی نوشت ها :

1. Condiaque.
2. Themestius فیلسوف و خطیب یونانی متولد در حوالی سال های 310 یا 320 مسیحی که خطیب رسمی شهر قسطنطنیه بود.

منبع :نجم آبادی، محمود؛ تاریخ طب در ایران پس از اسلام (از ظهور اسلام تا دوران مغول)، تهران: مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، چاپ سوم 1375.